شایانشایان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

شایان جون

شايان و آب بازي

شايان عزيزم هميشه با بابانادرش ميره حموم تا يك سال و نيمي كه از حموم مي ترسيد ولي الان حدود يك ساله كه با رغبت ميره حموم و آب بازي مي كنه كلا با آب ميونه خوبي نداشت.  اينم عكساش ...
6 خرداد 1392

اولین پست سال 92

عکس های گوناگون شايان در سال 92     شايان و يگانه در عروسي دختر خاله شايان و يگانه، سيزده بدر سال 92 شايان، سيزده به در سال 92 شايان و يگانه در باغ شايان در مراسم روضه خواني خونه مامان عصمت يگانه، آيدا، آيناز، شايان ...
25 ارديبهشت 1392

عروسي

پنج شنبه دهم اسفند عروسي دختر خاله م بود. خيلي خوش گذشت. شايان نيم ساعت اول پيش باباش بود. از وقتي عروس و داماد اومدن سالن شايان هم اومد پيش من. اما يك لحظه هم آرامش نداشت از اول تا آخر يا مي رقصيد يا مي دويد. اينم عكساش:   ...
22 اسفند 1391

مسافرت به قشم

دوشنبه 9 بهمن با مامي جون و خاله جون مريم و شوهرش به سمت قشم حركت كرديم. رفتنمون خيلي ناگهاني شد. ماجراي رفتنمون به اين صورت بود كه شب پيشش باباجون و مامي جون خونه ما بودند. بابام گفت كه دوتا از عموهام و يكي عمه هام فردا بعد از ظهر مي رن قشم به ما هم گفتند اگه مي خواهيم بريم. منم گفتم خودم خيلي مي خوام بيام منتهي به خاطر اينكه شايان اذيت ميشه قصدي ندارم. روز دوشنبه كه سر كار بودم خبردار شدم كه مامانم همراه عموها رفته. بعد از رفتن مامانم من و خواهرم مريم تلفني با هم در تماس بوديم و شوخي شوخي راهي قشم شديم. من تا ساعت 7 سركار بودم ساعت 8 هم حركت كرديم. در كل سفر خوبي بود. شايان هم پسر گلي بود. خيلي باهامون همكاري كرد. اصلا بهانه گيري نمي كرد. ...
20 اسفند 1391

تولد عليرضا

پنج شنبه 5 بهمن تولد عليرضا پسر دوستم نسيبه بود. تولدش رو در باغ شادونه يزد با تم بن تن گرفته بودن. اينم عكساش: شايان - يگانه - كيانا كيانا - عليرضا - شايان - يگانه شايان - كيان يگانه و شايان ...
20 اسفند 1391

بالاخره آپ شد

بالاخره مامان تنبل تصميم گرفت وب شايان جون رو آپ كنه. ببخشيد اين روزها خيلي درگير شايان بودم. مخصوصا ورزهاي آخر سال و خونه تكوني و خريد عيد و ... در مورد پوشك و شير كه هنوز اقدام جديدي نكردم. شيشه كه فقط آخر شب و صبح مي خوره. آقا شايان هم كه حسابي شيطون شده و حواست كامل بايد جمع اون باشه كه خداي ناكرده اتفاقي نيفته. جمعه هفته پيش يعني 11 اسفند روي صندلي ميز ناهارخوري نشسته بود و نقاشي مي كشيد نمي دونم يه دفعه چي شد كه با آرنج خورد زمين. اون شب تا صبح نخوابيديم شايان گل هم از درد دست همش بغلمون بود. فردا صبح برديمش دكتر و دستشو آتل بندي كردند. خلاصه يك هفته اي ميشه كه درگير شكستگي دست شايان هستيم. ولي خدا را شكر خودش با آتل دستش كنار اومده ...
20 اسفند 1391

ماماناي باتجربه لطفا راهنماييم كنين

اعتراف مي كنم كه خيلي مامان تنبلي هستم شايان دو سال و يك ماهشه ولي هنوز نه پوشك ازش گرفتم نه شيشه. فعلا هم قصدي ندارم حالا دليلشو مي گم. ماماناي مهربون لطفا  اگه  دارم تنبلي مي كنم و اين دو پروژه رو خيلي دير انجام مي دم بهم بگين. برا پروژه پوشك دو سه ماه ديگه اقدام مي كنم. آخه قبلا هم گفته بودم برا شايان پرستار گرفتيم از صبح ساعت 7 تا ساعت 4 بعد ازظهر خونه پرستاره. بنابراين برا گرفتن پوشك عيد رو انتخاب كردم كه 15 روز تعطيل باشيم و ديگه خونه مردم رو كثيف نكنه. احتمالا تو ماه فروردين ديگه نبرمش پيش پرستارش. 15 روزش كه خودم هستم 15 روزش هم يا مي برمش خونه مامانم يا مامان همسري حالا ببينم شايان با قضيه پوشك و دستشويي رفتن چه جو...
18 دی 1391

تولدتولدتولد

شايان گلم دومين سالروز تولدت روز جمعه 91/9/24 بود ولي مراسم تولدت رو روز جمعه 91/10/1 گرفتيم. اون روز تا ساعت 11 خواب بودي. بابانادر هم تا ساعت 2 دانشگاه كلاس داشت. برا شام اسنك و ميگو پلو درست كرديم. خاله فرزانه و عموناصر و يگانه، خاله مريم و مصطفي اومدن كمك تا مقدمات مهموني رو فراهم كنيم. خداييش خيلي زحمت كشيدن. مامان عصمت (مامان نادر) هم زحمت پخت ميگو پلو رو كشيدند. مامي جون (مامان خودم) هم برا ناهار جوجه كباب پخت. دست همشون درد نكنه. چون خونمون كوچيك بود نتونستيم زياد مهمون دعوت كنيم. جمع خيلي خودموني و راحتي بوديم. شايان گلم خيلي دوست داشتم تولدت شلوغ تر باشه و بچه هاي فاميل هم باشند ولي نشد. اينم بگم با اينكه تعدادمون كم بود ولي تولد ...
9 دی 1391

شايان گلم مامانو ببخش

ديروز روز تولدت بود ولي مراسم تولدت رو نگرفتيم چون شب پيشش مامان عصمت (مامان بابا) مهمون داشتند بابانادري هم روز جمعه تا ساعت 2 دانشگاه كلاس داشت بنابراين برا هفته آينده بعد از شب يلدا برنامه ريزي كرديم تولدت رو بگيريم. و اما بريم سراغ معذرت خواهي ديروز تا ساعت 11 دوتايي خواب بوديم. بابانادري هم كه دانشگاه بود برا ناهار هم قرار بود بريم خونه مامان عصمت. بعد از نيم ساعت كه دماي بدن دوتاييمون اومد بالا رفتيم سراغ صبحانه خوردن. آش گندم تو يخچال بود برات داغ كردم املت هم پختم تا هركدومش كه دوست داشتي بخوري ولي هيچ كدومش رو نپسنديدي البته اينم بگم كه يه مدتيه اصلا ميل به غذا نداري يعني از اولش كلا كم اشتها بودي و روزي يك الي دو وعده غذا ...
25 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شایان جون می باشد