شایانشایان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

شایان جون

شايان و خواب ناز

ديروز ظهر كه از سر كار رفتم دنبال شايان و رفتيم خونه دوتايي نشستيم پاي تلويزيون و جاتون خالي انار مي خورديم. وسط فيلم عمر گل لاله كه تبليغ شروع شد شايان هم به دقت به تبليغاش نگاه مي كرد تا رسيد به تبليغ پوشك كه مامانه نينيشو پوشك مي كنه و ميذاره تو تختش و خوابش مي كنه بعد از اين تبليغ شايان رفت تو اتاق خواب و رو تخت خوابيد من هم به ديدن تلوزيون ادامه دادم و هرازگاهي هم يه سر به شايان مي زدم  همين جوري با خودش حرف مي زد و تكون مي خورد بعد از چنددقيقه ديدم ساكت شد رفتم ديدم خواب رفته از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم آخه شايان برا خواب بعدازظهرش حتما بايد سرشو بذاره رو شونه من يا باباش و راه بريم و لالايي بخونيم قصه بگيم تا خواب بره. ...
10 آبان 1391

شايان و عشق به عروسك

چند روزي ميشه كه شايان علاقه خاصي به يكي عروسكاش پيدا كرده اكثر مواقع عروسكش دستشه، بهش غذا ميده، باهاش حرف ميزنه، شبا هم كه مي خواد بخوابه حتما عروسكش بايد كنارش باشه ديشب ديديم داره به عروسكش ميگه: داداشي لالا كن. چند شب پيش هم وقتي خواب رفت عروسكش رو از كنارش برداشتيم. اكثر صبحها وقتي مي بريمش خونه پرستارش خوابه ولي اون روز صبح بيدار شد و وقتي ديد عروسكش نيست بلند شد و اطراف اتاق گشت و عروسكش رو پيدا كرد ما هم كه عروسك بيچاره رو پرت كرده بوديم  با حالت اعتراض و بغض مي گفت: ني ني اتيده (ني ني افتاده) الهي مامان فدات بشه كه اينقدر با محبتي. از اون شب ديگه برا عروسكش هم احترام قائل شديم. اين هم چند تا از عكس متفرقه از شايان كه ...
8 آبان 1391

يادي از گذشته

ن مي دونم چرا اين روزها ياد گذشته و خاطراتش افتادم. چند شب پيش با خاله مريم اينا خونه مامي جون بوديم يه دفعه حال و هواي گذشته ها كرديم زماني كه خودمون ني ني بوديم. آلبوم عكس هاي قديمي رو آورديم و خاطرات بچگيمون رو زنده كرديم. يادش به خير كلي با خاله مريم نشستيم درباره بچگي هامون حرف زديم. خيلي خوب بود. اينم عكس دوران بچگي مامان فهيمه   ...
25 مهر 1391

شايان در باغ انار

بابا نادري پنج شنبه جمعه ها دانشگاه كلاس داره من و شايان هم ديروز دلمون گرفته بود تصميم گرفتيم با مامي جون بريم باغ. خيلي خوش گذشت. اينم چند تا از عكساش. البته اگه مي بينين عكساش خوب نشده شايان تو باغ اصلا توجهي به من و دوربين نمي كرد و باهام همكاري نمي كرد. اولش  كه رسيديم باغ كه شروع كرد به قدم زدن اطراف باغ اينم عكسش. بعدش هم كه شروع كرد به خاك بازي كردن فداش شم عاشق خاك بازيه   در آخر هم رفت سراغ چيدن انار ...
22 مهر 1391

تولد مامان فهيمه

شايان گلم ديروز تولد من بود. عمو ناصري باهمكاري خانواده ها و بابانادر زحمت كشيدن و منو سورپرايز كردن و يه جشن كوچولو برام گرفتن. ديروز ظهر خانواده باباجون اينا(باباي مامان)، باباعلي اينا(باباي بابا)، عمو ناصر و خاله فرزانه، خاله مريم و مصطفي و يكي از عمه هام برا ناهار رفتيم باغ. جاي همگي خالي خيلي خوش گذشت. بعد از ظهرش هم كيك تولد و كادوها رو آوردن و منو خجالت زده كردن از همشون ممنونم كه به يادم هستن و برام ارزش قائلن. راستي كيك هاي تولد ش انتخاب يگانه خانم عزيز (دختر خاله فرزانه و عمو ناصر) بود هم خوشكل بود هم خوشمزه. عكسش رو تو پست بعدي مي ذارم. ...
8 مهر 1391

شايان و سرما خوردگي

شايان گلم دو روزه كه سرما خورده و بي حاله. پنج شنبه برديمش دكتر. داروهاش رو دفعه اول خوب خورد وقتي كه مزه ش رو فهميد از دفعه دوم كه خواستيم بهش دارو بديم از دستمون فرار مي كنه الهي بميرم باالتماس ميگه ماماني بسه. ماماني تلخه. كم اشتها شده فقط شير ميخوره اونم تو بيداري. من و بابا نادري هم به زور آب پرتقال و آب ليمو شرين بهش ميديم كه زودتر خوب بشه و شيطنت كنه. ...
8 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شایان جون می باشد