شایانشایان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

شایان جون

عزاداري شايان

محرم امسال حال و هواي ديگه اي داشتيم. شايان گلم تو هم تو همه مراسم عزاداري شركت كردي. پسر خيلي گلي بودي. زياد هم اذيت نكردي. تو بعضي مراسم با بابانادر مي رفتي بعضي مراسم هم همراه من بودي. خيلي كنجكاوانه همه چي رو زير نظر مي گرفتي هرچي مي ديدي كه برات تازگي داشت مي پرسيدي اين چيه؟ چند شب اول به دقت به همه چي نگاه مي كردي تا اينكه دو شب پيش كه اومديم خونه من داشتم ظرف مي شستم بابانادري هم رفته بود برات شير بگيره يه دفعه اومدي منو از جلوي كابينت زدي كنار و گفتي: قابمه (قابلمه) كو؟ خودت دو تا در قابلمه برداشتي و شروع كردي به زدن به هم مثل سنج به حدي محكم مي كوبوندي كه صداي من و بابانادر رو در آورده بودي. از يه طرف ذوق زده شده بوديم كه خودت در ق...
7 آذر 1391

تولد قمري شايان جوني

تو دهه محرم امسال به ياد دو سال پيش افتادم. شايان گلم نهم محرم شب تاسوعاي حسيني به دنيا اومدي. دهه محرم هر سال تا نيمه هاي شب تو مراسم عزاداري شركت مي كردم ولي سال 89 چون ماه آخر بارداريم بود نتونستم زياد برم مراسم عزاداري. دوشنبه 22 آذر 89 (هفتم محرم) با نادر و خانواده ها همراه هيئت محلمون رفته بوديم مراسم عزاداري قرار بود تا آخرش باشيم ولي بعد از 2 ساعت حس كردم ديگه نمي تونم بشينم به نادر زنگ زدم و دوتايي اومديم خونه. نادر خيلي دلش مي خواست تا آخر مراسم باشه ولي به خاطر من و تو از خواسته ش گذشت. اون شب تا صبح اصلا نخوابيدم. نمي تونستم بخوابم. فردا صبحش (23 آذر) ساعت 9:3 نوبت دكتر داشتم براي چك كردن وضعيتم. من كه از 16 آذر مرخصي بودم نادر...
7 آذر 1391

شايان و خواب ناز

ديروز ظهر كه از سر كار رفتم دنبال شايان و رفتيم خونه دوتايي نشستيم پاي تلويزيون و جاتون خالي انار مي خورديم. وسط فيلم عمر گل لاله كه تبليغ شروع شد شايان هم به دقت به تبليغاش نگاه مي كرد تا رسيد به تبليغ پوشك كه مامانه نينيشو پوشك مي كنه و ميذاره تو تختش و خوابش مي كنه بعد از اين تبليغ شايان رفت تو اتاق خواب و رو تخت خوابيد من هم به ديدن تلوزيون ادامه دادم و هرازگاهي هم يه سر به شايان مي زدم  همين جوري با خودش حرف مي زد و تكون مي خورد بعد از چنددقيقه ديدم ساكت شد رفتم ديدم خواب رفته از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم آخه شايان برا خواب بعدازظهرش حتما بايد سرشو بذاره رو شونه من يا باباش و راه بريم و لالايي بخونيم قصه بگيم تا خواب بره. ...
10 آبان 1391

شايان و عشق به عروسك

چند روزي ميشه كه شايان علاقه خاصي به يكي عروسكاش پيدا كرده اكثر مواقع عروسكش دستشه، بهش غذا ميده، باهاش حرف ميزنه، شبا هم كه مي خواد بخوابه حتما عروسكش بايد كنارش باشه ديشب ديديم داره به عروسكش ميگه: داداشي لالا كن. چند شب پيش هم وقتي خواب رفت عروسكش رو از كنارش برداشتيم. اكثر صبحها وقتي مي بريمش خونه پرستارش خوابه ولي اون روز صبح بيدار شد و وقتي ديد عروسكش نيست بلند شد و اطراف اتاق گشت و عروسكش رو پيدا كرد ما هم كه عروسك بيچاره رو پرت كرده بوديم  با حالت اعتراض و بغض مي گفت: ني ني اتيده (ني ني افتاده) الهي مامان فدات بشه كه اينقدر با محبتي. از اون شب ديگه برا عروسكش هم احترام قائل شديم. اين هم چند تا از عكس متفرقه از شايان كه ...
8 آبان 1391

شايان در باغ انار

بابا نادري پنج شنبه جمعه ها دانشگاه كلاس داره من و شايان هم ديروز دلمون گرفته بود تصميم گرفتيم با مامي جون بريم باغ. خيلي خوش گذشت. اينم چند تا از عكساش. البته اگه مي بينين عكساش خوب نشده شايان تو باغ اصلا توجهي به من و دوربين نمي كرد و باهام همكاري نمي كرد. اولش  كه رسيديم باغ كه شروع كرد به قدم زدن اطراف باغ اينم عكسش. بعدش هم كه شروع كرد به خاك بازي كردن فداش شم عاشق خاك بازيه   در آخر هم رفت سراغ چيدن انار ...
22 مهر 1391

شايان و سرما خوردگي

شايان گلم دو روزه كه سرما خورده و بي حاله. پنج شنبه برديمش دكتر. داروهاش رو دفعه اول خوب خورد وقتي كه مزه ش رو فهميد از دفعه دوم كه خواستيم بهش دارو بديم از دستمون فرار مي كنه الهي بميرم باالتماس ميگه ماماني بسه. ماماني تلخه. كم اشتها شده فقط شير ميخوره اونم تو بيداري. من و بابا نادري هم به زور آب پرتقال و آب ليمو شرين بهش ميديم كه زودتر خوب بشه و شيطنت كنه. ...
8 مهر 1391

اندر احوالات گذشته

شاياني معذرت مي خوام خيلي وقته حال و حوصله آپ كردن  رو نداشتم دليلش هم نمي دونم. ولي امروز اومدم يه ذره از اتفاقات گذشته بنويسم. 12 شهريور عروسي خاله مريم بود و همه چيز به خير و خوشي گذشت و خاله مريم هم رفت سر خونه و زندگيش و شد يه كدبانو. تو عروسي خاله مريم زياد عكس نگرفتم. شايان كه مثل يه مرد همراه باباش باون طرف مردونه بود خودم هم كه برنامه ريزي كرده بودم كه با بابانادري بريم آتليه و عكس بگيريم ولي نشد. فقط خاله فرزانه زحمت كشيد آخر شب يه چندتايي عكس از شايان گرفت. يه مدتي ميشه كه خيلي بهونه گير و بي حوصله و بي احساس شدم. از شايان و بابانادر هم معذرت مي خوام ايشالله بتونم جبران كنم. اينم از شيرين زبونيهاي شايان: ج...
3 مهر 1391

شايان و خواب مظلومانه

شايان گلي پنج شنبه هفته پيش با بابا نادري رفتي حموم و با سشوار موهاتو خشك كردي و من هم انتظار داشتم كه بگيري بخوابي تا بابا نادري به درسش برسه منم استراحت كنم. ولي از قرار معلوم شما اصلا قصد خوابيدن نداشتي. چند دفعه براي خوابوندنت تلاش كردم مثل هميشه كه عادت داري بغلم بشي و سرتو بذاري رو شونه هام و برات قصه بگم لالايي بخونم تا خواب بري ولي اون روز لج كردي و اصلا دل به خواب نمي دادي و همش اشاره مي كردي به اتاق خودت و مي گفتي ابازيا (اسباب بازيها) بابا نادري مهربون هم ديد كه من حال و حوصله اي كه تو رو ببرم تو اتاقت و بازي كني ندارم ازخودگذشتكي كرد و درسش و رها كرد و تو رو برد تو اتاقت. فدات شم هنوز چند دقيقه از بازيت نگذشته بود كه به خواب نا...
13 تير 1391

لغتنامه شايان

لغتنامه شايان از يك سالگي توپ: بوت                                     سلام: الا                     اسب: پي تي                               خوبي: اوبي گوش: دوش     ...
6 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شایان جون می باشد