عزاداري شايان
محرم امسال حال و هواي ديگه اي داشتيم. شايان گلم تو هم تو همه مراسم عزاداري شركت كردي. پسر خيلي گلي بودي. زياد هم اذيت نكردي. تو بعضي مراسم با بابانادر مي رفتي بعضي مراسم هم همراه من بودي. خيلي كنجكاوانه همه چي رو زير نظر مي گرفتي هرچي مي ديدي كه برات تازگي داشت مي پرسيدي اين چيه؟ چند شب اول به دقت به همه چي نگاه مي كردي تا اينكه دو شب پيش كه اومديم خونه من داشتم ظرف مي شستم بابانادري هم رفته بود برات شير بگيره يه دفعه اومدي منو از جلوي كابينت زدي كنار و گفتي: قابمه (قابلمه) كو؟ خودت دو تا در قابلمه برداشتي و شروع كردي به زدن به هم مثل سنج به حدي محكم مي كوبوندي كه صداي من و بابانادر رو در آورده بودي. از يه طرف ذوق زده شده بوديم كه خودت در ق...