عزاداري شايان
محرم امسال حال و هواي ديگه اي داشتيم. شايان گلم تو هم تو همه مراسم عزاداري شركت كردي. پسر خيلي گلي بودي. زياد هم اذيت نكردي. تو بعضي مراسم با بابانادر مي رفتي بعضي مراسم هم همراه من بودي. خيلي كنجكاوانه همه چي رو زير نظر مي گرفتي هرچي مي ديدي كه برات تازگي داشت مي پرسيدي اين چيه؟ چند شب اول به دقت به همه چي نگاه مي كردي تا اينكه دو شب پيش كه اومديم خونه من داشتم ظرف مي شستم بابانادري هم رفته بود برات شير بگيره يه دفعه اومدي منو از جلوي كابينت زدي كنار و گفتي: قابمه (قابلمه) كو؟ خودت دو تا در قابلمه برداشتي و شروع كردي به زدن به هم مثل سنج به حدي محكم مي كوبوندي كه صداي من و بابانادر رو در آورده بودي. از يه طرف ذوق زده شده بوديم كه خودت در قابلمه رو به سنج تشبيه كردي از يه طرف هم صداش واقعا گوش خراش بود. خلاصه بعد از اينكه كلي تحملت كرديم بالاخره از سرت رفت بيرون. بعد از اين مرحله رفتي سراغ گوشت كوب و شروع كردي به زدن كف آشپزخانه يعني طبل بود. دوباره رفتي سراغ كشوي جانماز و تسبيح براشتي و مي زدي سر شونه هاي كوچولوت مثل زنجير. تو مراسم ها كه شركت مي كردي همه چيز رو تو ذهنت ثبت و ضبط كردي و الان داري اجرا مي كني. ديشب هم آخر شب مجبورمون كردي سي دي هيئت برات بذاريم تا سينه بزني. فدات بشم با يه دست مي زدي به سرت و با دست ديگه هم سينه مي زدي.منم تا ساعت 7 عصر سر كار بودم و خيلي خسته ولي مجبورم كردي همرات سينه بزنم. خلاصه اين عزاداريها هنوز تو خونه ما ادامه داره.
اينم عكس شايان در مراسم عاشوراي سال91
اينم عكس عاشوراي سال 90 كه علي اصغر شده بودي