خداحافظ پوشك
شايان گلم الان درست يك ماه و نيمه كه ديگه پوشكت نمي كنيم. خدا رو شكر اين پروژه هم به پايان رسيد. قربونت برم كه وقتي خواستم شير ازت بگيرم خيلي راحت كنار اومدي و اصلا اذيت نكردي. برا گرفتن پوشك هم خيلي استرس داشتم و موقعيت هم جور نمي شد چون مي ترسيدم از هر موقع كه اقدام كنم تا زماني كه كاملا بتوني جيشتو كنترل كني طول بكشه و خونه پرستارت كثيف كاري كني تا اينكه پرستارت ماه خرداد رو كامل مرخصي خواست ما هم بعضي روزها مي برديمت خونه مامي جون (مامان خودم) بعضي روزها هم خونه مامان عصمت (مامان بابا نادري). تو اين فاصله مامي جون زحمت كشيد و پوشك رو ازت گرفت. اصلا هم اذيت نكردي. فقط دو روز هرنيم ساعتي مي گفتي جيش دارم وقتي هم مي رفتي دستشويي خبري نبود. ولي هنوز تو دستشويي پي پي نمي كني بايد پوشكت كنيم.
از همينجا از مامان گلم و مادرشوهر عزيزم به خاطر زحماتشون تشكر مي كنم.
حالا بريم سراغ يه سري از شيرين زبوني هات.
هر وقت من و بابا نادر لباس بپوشيم با دقت نگاه مي كني و نظر مي دي چند روز پيش داشتم مي رفتم مهموني همين كه حاضر شدم اومدي گفتي. مامان چقدر لباست خوشكله. يه دفعه ديگه بابانادر يه لباس رنگ قهوه اي تيره پوشيد بهش گفتي: لباست اشته (زشته)
موهاي جلوت بلند شده بود و چشمت اذيت مي شد بهت گفتم شايان بيا گل سر بزنم تو موهات كه چشات نسوزه گفتي: دختر كه نيستم. قربونت برم كه واسه خودت مرد شدي.
ازت مي پرسم اگه داداش داشته باشي اسمشو چي مي ذاري؟ ميگي: ابوالفضل ميگيم اگه خواهر داشته باشي چي؟ مي گي: يگانه
خيلي زود چيزي ياد مي گيري ولي اصلا دل به يادگيري نمي دي هشت تا كلمه انگليسي بهت ياد داده بودم يه روز بعد از ظهر خونه مامي جون بوديم داشتم اين كلمات را باهات تكرار مي كردم تموم كه شد مامي جون گفت بيا با همديگه بشماريم يه دفعه ديديم دوتايي دستات رو گذاشتي به گوشات و گفتي اصن گوش نمي دم. از اينجا معلوم ميشه كه خيلي بازيگوشي. هر وقت مي رم يه چيزي بهت آموزش بدم سريع خسته مي شي مثلا وقتي داريم رنگها رو با هم كار مي كنيم دو تا رنگ كه گفتي بلند ميشي مي ري. دوستان در مورد آموزش اگه راه حلي دارين راهنماييم كنين.
جديدا كنترل ماشيناتو بر ميداري و بهم ميگي مامان من كليدش رو مي زنم تو بدو هروقت هم پيس كردم ندو. زمونه رو مي بينين بچه ها ما رو كنترل مي كنن.
اين روزها اكثر وقتها 1 الي 2 ساعت داري آب بازي مي كني. از پشت پنجره نگاه مي كني و مي گي: مامان آفتابا رفته بيا بريم خياط (حياط) آب بازي كنيم.
ماه رمضوني فيلم هاي ح ر ي م س ل ط ا ن و ل ا م ي ا رو ضبط مي كنيم و بعدش از لپ تاپ مي بينيم تا لپ تاپ رو روشن مي كنيم ميگي: بابا س ل ط ا ن نبين موش گربه بيار.
ديشب با خاله جون فرزانه و يگانه رفته بوديم مسجد يه دختر تقريبا هم سن و سال خودت كنارمون نشسته بود و داشتين باهم بازي مي كردين يه دفعه ديدم داري ازش دور مي شي به طوريكه كه ديگه من ديد نداشتم بعد هم اومدي به يگانه گفتي: يگانه دختره صورتمو گرفت. نماز كه تموم شد ديدم صورتت زخم شده الهي فدات شم كه اينقدر نجيب و آرومي هيچ صدايي ازت در نيومد چون ديدي ما داريم نماز مي خونيم فقط به يگانه(دختر خاله ات) گفتي كه ازت حمايت كنه. يگانه جون هم خيلي تعصبي شد و برات دلسوزي كرد.