شایان ورزشکار
اینم چندتا از عکسهای ورزشی شایان جون در سالن ورزشی بابلسر: ...
عروسي خاله مريم
12 شهرويور عروسي خاله مريمه. اين روزها مشغول خريد و تدارك عروسي هستيم. كمتر فرصت مي كنم به شايان برسم. مامان عصمت و عموها زحمت مي كشن و از شايان مراقبت مي كنن. دستشون درد نكنه. خاله مريم و مصطفي پيوندتان مبارك. ايشااله خوشبخت باشين. ...
نویسنده :
مامان فهيمه
10:51
دنیای عکس
تولد بابا نادر با تاخير
30 مرداد تولد بابانادري بود. 30 سال پيش همچين روزي بابانادري به دنيا اومد تا امروز در كنار من و تو باشه و دوستمون داشته باشه. نادرم من و شايان تولدت رو تبريك ميگيم و از صميم قلبمون برات بهترين آرزوها رو داريم. مطمئنم همينطور كه بهترين همسر دنيا هستي واسه شايان هم بهترين باباي دنيا خواهي بود. من و شايان دوست داريم هميشه كنارت باقي بمونيم و از گرماي محبتت هميشه دلگرم باشيم. تولدت مبارك. ...
عکسهای سفر تهران و بابلسر
شايان و سفرنامه
ا ول از همه از دوست جوني هاي مهربون تشكر مي كنم كه تو اين مدت به ياد ما بودين و بهمون سر مي زدين. بعدش هم به خاطر اينكه نتونستم زودتر پست جديد بذارم معذرت مي خوام. اين پست عكس نداره. عكساي سفرمون رو بعدا مي ذارم. من و بابانادري تصميم گرفتيم با باباجون اينا و خاله فرزانه و خاله مريم اينا بريم تهران و شمال. و به اين ترتيب اولين مسافرت زندگي پسر قشنگمون رقم خورد. چهارشنبه (91/4/14) نصفه شب از يزد به طرف تهران راه افتاديم. شاياني به خاطر شما و يگانه جون (دختر خاله و دختر عمو) ساعت حركتمون رو موقع خواب شماها تنظيم مي كرديم. چون زياد تو ماشين بند نمي شين.بابا نادر و بابا ناصر به خاطر شما دو تا وروجك بي خوابي رو تحمل مي كردن. ولي با اين حال صبح ...
مسافرت به تهران و شمال
با سلام خدمت همه خاله هاي وبلاگي ما يك هفته نيستيم داريم مي ريم مسافرت البته شايان جون اولين باره كه داره مي ره سفر. اميدوارم پسر خوبي باشه و اذيت نشه. ايشااله بيست و پنجم تير با يه عالمه عكس و خبراي جديد ميام. ...
پايان سختي هاي شايان جون و مامان فهيمه
خدا را شكر بالاخره امتحانات بابانادري تموم شد.تو اين دوره خيلي به من و شايان سخت گذشت. چون بابانادري بيشتر وقتش رو صرف درس خوندن مي كرد و دوري نادر مهربون برامون قابل تحمل نبود ولي يه جورايي با اين قضيه كنار اومديم. تو اين مدت تا وقتي من و شايان خونه بوديم بابايي تو ايستگاه پله پشت بوم درس مي خوند. عصر هم اكثر مواقع من و شايان مي زديم بيرون خونه مامي جون، پارك ... تا آخر شب كه بر مي گشتيم خونه. ...
نویسنده :
مامان فهيمه
9:03