شایانشایان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

شایان جون

ماماناي باتجربه لطفا راهنماييم كنين

اعتراف مي كنم كه خيلي مامان تنبلي هستم شايان دو سال و يك ماهشه ولي هنوز نه پوشك ازش گرفتم نه شيشه. فعلا هم قصدي ندارم حالا دليلشو مي گم. ماماناي مهربون لطفا  اگه  دارم تنبلي مي كنم و اين دو پروژه رو خيلي دير انجام مي دم بهم بگين. برا پروژه پوشك دو سه ماه ديگه اقدام مي كنم. آخه قبلا هم گفته بودم برا شايان پرستار گرفتيم از صبح ساعت 7 تا ساعت 4 بعد ازظهر خونه پرستاره. بنابراين برا گرفتن پوشك عيد رو انتخاب كردم كه 15 روز تعطيل باشيم و ديگه خونه مردم رو كثيف نكنه. احتمالا تو ماه فروردين ديگه نبرمش پيش پرستارش. 15 روزش كه خودم هستم 15 روزش هم يا مي برمش خونه مامانم يا مامان همسري حالا ببينم شايان با قضيه پوشك و دستشويي رفتن چه جو...
18 دی 1391

تولدتولدتولد

شايان گلم دومين سالروز تولدت روز جمعه 91/9/24 بود ولي مراسم تولدت رو روز جمعه 91/10/1 گرفتيم. اون روز تا ساعت 11 خواب بودي. بابانادر هم تا ساعت 2 دانشگاه كلاس داشت. برا شام اسنك و ميگو پلو درست كرديم. خاله فرزانه و عموناصر و يگانه، خاله مريم و مصطفي اومدن كمك تا مقدمات مهموني رو فراهم كنيم. خداييش خيلي زحمت كشيدن. مامان عصمت (مامان نادر) هم زحمت پخت ميگو پلو رو كشيدند. مامي جون (مامان خودم) هم برا ناهار جوجه كباب پخت. دست همشون درد نكنه. چون خونمون كوچيك بود نتونستيم زياد مهمون دعوت كنيم. جمع خيلي خودموني و راحتي بوديم. شايان گلم خيلي دوست داشتم تولدت شلوغ تر باشه و بچه هاي فاميل هم باشند ولي نشد. اينم بگم با اينكه تعدادمون كم بود ولي تولد ...
9 دی 1391

شايان گلم مامانو ببخش

ديروز روز تولدت بود ولي مراسم تولدت رو نگرفتيم چون شب پيشش مامان عصمت (مامان بابا) مهمون داشتند بابانادري هم روز جمعه تا ساعت 2 دانشگاه كلاس داشت بنابراين برا هفته آينده بعد از شب يلدا برنامه ريزي كرديم تولدت رو بگيريم. و اما بريم سراغ معذرت خواهي ديروز تا ساعت 11 دوتايي خواب بوديم. بابانادري هم كه دانشگاه بود برا ناهار هم قرار بود بريم خونه مامان عصمت. بعد از نيم ساعت كه دماي بدن دوتاييمون اومد بالا رفتيم سراغ صبحانه خوردن. آش گندم تو يخچال بود برات داغ كردم املت هم پختم تا هركدومش كه دوست داشتي بخوري ولي هيچ كدومش رو نپسنديدي البته اينم بگم كه يه مدتيه اصلا ميل به غذا نداري يعني از اولش كلا كم اشتها بودي و روزي يك الي دو وعده غذا ...
25 آذر 1391

شايان و تولد دو سالگي

خداي مهربان كه با درايت و توانائيت مخلوقات كوچولو و دوست داشتني را به خانواده ها عطا مي كني ازت سپاسگزارم. ازت واقعا ممنونم كه با آفرينش اين فرشته هاي كوچولو، زندگي مامان و باباها را رونق مي دي. دو سال پيش 24 آذر 89 پسر مو خرمايي و چشم عسلي ما پا به عرصه وجود گذاشت پس قول مي ديم مادامي كه زنده ايم اين روز زيبا و به ياد ماندني را جشن بگيريم و به وجود شايان عزيز افتخار كنيم. شايان عزيزم تولدت مبارك.   ...
25 آذر 1391

6 روز مونده تا تولد دوسالگي شايان

شايان گلم تولد يك سالگيت حدود 120 نفر مهمان دعوت كرديم و خونه باباي بابانادري برگزار شد. مراسم خوبي هم بود. اون موقع هنوز وبلاگ نداشتي. بعد از تولدت خاله فرزانه زحمت كشيد و اين وبلاگ رو برات طراحي كرد و سپردش دست من برا ادامه دادن ثبت خاطراتت. برا تولد دوسالگيت هم كلي برنامه تو ذهنم بود با كلي مهمون ولي چون خونمون كوچيكه بناچار امسال  يه تولد مختصر برات مي گيريم تا سال بعد ببينينم چي ميشه. قربونت برم كه عاشق كيك تولد و فوت كردن شمعش هستي. ديروز داشتيم عكسهاي تولد يك سالگي يگانه خانم(دختر خاله فرزانه) رو مي ديدم كه وقتي به عكس كيك تولد و شمع رسيديم شروع كردي به فوت كردن. از سايت ني ني بافت، مدل ست آتليه اي زنبوري دادم برات ببافند. عكسش...
18 آذر 1391

عزاداري شايان

محرم امسال حال و هواي ديگه اي داشتيم. شايان گلم تو هم تو همه مراسم عزاداري شركت كردي. پسر خيلي گلي بودي. زياد هم اذيت نكردي. تو بعضي مراسم با بابانادر مي رفتي بعضي مراسم هم همراه من بودي. خيلي كنجكاوانه همه چي رو زير نظر مي گرفتي هرچي مي ديدي كه برات تازگي داشت مي پرسيدي اين چيه؟ چند شب اول به دقت به همه چي نگاه مي كردي تا اينكه دو شب پيش كه اومديم خونه من داشتم ظرف مي شستم بابانادري هم رفته بود برات شير بگيره يه دفعه اومدي منو از جلوي كابينت زدي كنار و گفتي: قابمه (قابلمه) كو؟ خودت دو تا در قابلمه برداشتي و شروع كردي به زدن به هم مثل سنج به حدي محكم مي كوبوندي كه صداي من و بابانادر رو در آورده بودي. از يه طرف ذوق زده شده بوديم كه خودت در ق...
7 آذر 1391

تولد قمري شايان جوني

تو دهه محرم امسال به ياد دو سال پيش افتادم. شايان گلم نهم محرم شب تاسوعاي حسيني به دنيا اومدي. دهه محرم هر سال تا نيمه هاي شب تو مراسم عزاداري شركت مي كردم ولي سال 89 چون ماه آخر بارداريم بود نتونستم زياد برم مراسم عزاداري. دوشنبه 22 آذر 89 (هفتم محرم) با نادر و خانواده ها همراه هيئت محلمون رفته بوديم مراسم عزاداري قرار بود تا آخرش باشيم ولي بعد از 2 ساعت حس كردم ديگه نمي تونم بشينم به نادر زنگ زدم و دوتايي اومديم خونه. نادر خيلي دلش مي خواست تا آخر مراسم باشه ولي به خاطر من و تو از خواسته ش گذشت. اون شب تا صبح اصلا نخوابيدم. نمي تونستم بخوابم. فردا صبحش (23 آذر) ساعت 9:3 نوبت دكتر داشتم براي چك كردن وضعيتم. من كه از 16 آذر مرخصي بودم نادر...
7 آذر 1391

شايان و خواب ناز

ديروز ظهر كه از سر كار رفتم دنبال شايان و رفتيم خونه دوتايي نشستيم پاي تلويزيون و جاتون خالي انار مي خورديم. وسط فيلم عمر گل لاله كه تبليغ شروع شد شايان هم به دقت به تبليغاش نگاه مي كرد تا رسيد به تبليغ پوشك كه مامانه نينيشو پوشك مي كنه و ميذاره تو تختش و خوابش مي كنه بعد از اين تبليغ شايان رفت تو اتاق خواب و رو تخت خوابيد من هم به ديدن تلوزيون ادامه دادم و هرازگاهي هم يه سر به شايان مي زدم  همين جوري با خودش حرف مي زد و تكون مي خورد بعد از چنددقيقه ديدم ساكت شد رفتم ديدم خواب رفته از تعجب داشتم شاخ در مي آوردم آخه شايان برا خواب بعدازظهرش حتما بايد سرشو بذاره رو شونه من يا باباش و راه بريم و لالايي بخونيم قصه بگيم تا خواب بره. ...
10 آبان 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شایان جون می باشد