شایانشایان، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

شایان جون

4 ورز ديگه مونده تا تولد سه سالگي شايان

شايان عزيزم 24 آذر 92 سومين سال تولدته. يه ماهي ميشه كه با بابانادر به فكر كاراي تولدت هستيم. قراره تولدت رو پنج شنبه 21 آذر ماه بگيريم. تولد يك سالگيت كه خونه مامان عصمت (مامان بابانادر) گرفتيم و كل فاميل دعوت بودن و با اينكه همه بچه هاي فاميل هم بودن ولي تو خاطره اي از تولد يك سالگيت نداري. تولد دو سالگيت هم تو خونه خودمون گرفتيم با مهموناي كمتر. از بچه ها فقط پريسا و يگانه بودن. امسال هم تولدتو خونه خودمون مي گيريم فقط مهمونامون رو بيشتر كرديم. 7 تا ازدوستاي دوران دانشگاهي بابانادر رو با خانواده هاي خودمون دعوت كرديم. ايشالاه تولد خوبي بشه و بهت خوش بگذره. نوزادي شايان تولد يك سالگي شايان تولد دو سالگي شايان ...
20 آذر 1392

محرم 92 و سومين تولد قمري شايان

شايان گلم شب تاسوعاي سال 89 به دنيا اومدي. محرم سال 90 به خاطر تو زياد تو مراسم عزاداري شركت نكردم. فقط روز عاشورا علي اصغرت كرديم. محرم سال 91 كه دومين تولد قمري بود تو همه مراسم عزاداري شركت كرديم بعضي مراسم با بابا نادر مي رفتي بعضيهاش هم همراه من بودي. تو كل مراسم عزاداري به دقت همه چيز رو زير نظر گرفتي و بعد از دهه همه اون چيزايي كه ديده بودي و ضبط كرده بودي تو خونه اجرا مي كردي. محرم امسال كه سومين سال تولدت بود چند روز اول با بابانادر بودي يه شب كه همراه من شدي همينكه رسيديم تو حسينيه گفتي: بريم يه جايي كه خالي باشه خانوما هم نباشن. دوست نداشتي قسمت زنانه باشي ولي به هر روشي بود نگهت داشتم. امسال برات زنجير گرفتيم ولي اصلا علاقه به ...
25 آبان 1392

بدون عنوان

اين چند وقت كه آپ نكردم يا درگير مريضي شايان بودم يا سرگرم عروسي و تفريح بوديم. تو اين يك ماه دو دفعه برديمت دكتر. بار اول يه شب تب كردي و تا صبح تو تب سوختي. صبحش هم كه بيدار شدي گفتي: دهنم مي سوزه. من و بابانادر هم مرخصي گرفتيم و برديمت دكتر بماند كه چقدر تو مطب دكتر گريه كردي. آخه خدا رو شكر از زمستان 91 تا حالا ديگه دكترت نبرده بوديم. اينقدر گريه كردي كه اصلا فرصت معاينه ندادي بلافاصله كه از بغل بابا نادر اومدي پايين رفتي سمت در و در رو باز كردي و دويدي بيرون. خلاصه بعد از اينكه تبت كنترل شد دهنت آفت زد و چند روزي خوراكت فقط شده بوده شير و فرني. و اما عروسي. جمعه 3 آبان عروسي دختر دايي بابانادر بود. خيلي خوش گذشت. شايان كه فقط 10 دقيقه ...
8 آبان 1392

تولد مامان فهیمه

سه شنبه نهم مهر تولدم بود. بابانادر که از قبل دوستاش رو دعوت کرده بود خونه. قرار بود ساعت 8 بیان من و شایان هم رفتیم خونه مامی جون. اونجا بودم که خاله جون فرزانه با عمو ناصر و یگانه و خاله جون مریم و دایی مصطفی با کیک و کادو اومدند و برام تولد گرفتند. مامی جون و باباجونم هم تدارک شام دیده بودند. از همینجا از همشون تشکر می کنم. شایان گلم قدر همشون رو بدون خیلی مهربونند و بهمون لطف دارند. حالا بریم سراغ کادوها بابا جون و مامی جون: 100000 تومان عمو ناصر و خاله فرزانه: 50000 تومان دایی مصطفی و خاله مریم: ادکلن و لاک اینم عکسش: و اما کادو بابا نادر عزیز امروز صبح که از خواب بیدار شدیم بابانادر گ...
11 مهر 1392

مسافرت و عروسي و نامزدي

چهارشنبه 6 شهريورساعت يك بعد از ظهر سفرمون رو به مقصد تهران شروع كرديم. اين سفر با سفرهاي ديگه فرق داشت. آخه هم مي رفتيم عروسي پسر عمه بابانادري  (مرتضي) و هم نامزدي عمو ياسر. شب ساعت 8 شب رسيديم بعد از يه استراحت كوتاه حاضر شديم و رفتيم حنابندون مرتضي. شايان گلم با اينكه تازه از راه رسيده بوديم و خسته بودي ولي اصلا اذيت نكردي. جمعه 8 شهريور هم مراسم عروسي مرتضي بود. واقعا خوش گذشت. از همينجا براشون آرزوي خوشبختي مي كنم. بعد از ظهر شنبه هم كه رفتيم پا تختي. بعد از ظهر يكشنبه هم رفتيم نامزدي عمو ياسر. عمو ياسر و نسرين خانم پيوندتان مبارك. دوشنبه هم برگشتيم. در كل سفر خوبي بود و خيلي خوش گذشت. بابا نادر عزيز هم هيچ چيز برامون كم نذاشت. ...
19 شهريور 1392

سفرنامه یاسوج

شایان گلم از 5 مرداد تا 20 مرداد تعطیل بودیم ما هم از فرصت استفاده کردیم و تصمیم گرفتیم بریم مسافرت. صبح روز جمعه 11 مرداد با خانواده خاله ام, یکی از دایی هام, حاجی بابا, باباجون و مامی جون, خاله جون فرزانه و عمو ناصر و یگانه, خاله جون مریم و آقا مصطفی راهی یاسوج شدیم. در بین راه برا استراحت تنگ براق توقف کردیم و بعد از یه استراحت کوتاه دوباره به سمت یاسوج حرکت کردیم. حدود ساعت 2 رسیدیم به خونه باغی که اجاره کرده بودیم جای با صفایی بود. عصر همون روز هم همگی رفتیم آبشار یاسوج. شنبه از صبح تا عصر رفتیم سی سخت و چشمه میشی. یکشنبه صبح هم رفتیم آبشار مارگون. واقعا زیبا بود. دوشنبه هم برگشتیم. تو طول سفر پسر خوبی بودی و اذیت نمی کردی فقط غذا نمی خ...
1 شهريور 1392

خداحافظ پوشك

شايان گلم الان درست يك ماه و نيمه كه ديگه پوشكت نمي كنيم. خدا رو شكر اين پروژه هم به پايان رسيد. قربونت برم كه وقتي خواستم شير ازت بگيرم خيلي راحت كنار اومدي و اصلا اذيت نكردي. برا گرفتن پوشك هم خيلي استرس داشتم و موقعيت هم جور نمي شد چون مي ترسيدم از هر موقع كه اقدام كنم تا زماني كه كاملا بتوني جيشتو كنترل كني طول بكشه و خونه پرستارت كثيف كاري كني تا اينكه پرستارت ماه خرداد رو كامل مرخصي خواست ما هم بعضي روزها مي برديمت خونه مامي جون (مامان خودم) بعضي روزها هم خونه مامان عصمت (مامان بابا نادري). تو اين فاصله مامي جون زحمت كشيد و پوشك رو ازت گرفت. اصلا هم اذيت نكردي. فقط دو روز هرنيم ساعتي مي گفتي جيش دارم وقتي هم مي رفتي دستشويي خبري نبو...
24 تير 1392

پنجمین سالگرد ازدواجمون

    دیروز سالگرد ازدواج من و بابانادر بود که وارد پنجمین سال زتدگی مشترکمون شدیم. امیدوارم همه زوج ها در کنار هم خوشبخت باشند و آرامش داشته باشند. نادر گلم ازت ممنونم به خاطر وجود خودت. ممنونم به خاطر آرامشی که بهم دادی و ازت ممنونم که تلاش کردی برای خوشبختیمون. نادرم پنج سال از زندگی مشترکمون میگذره تو این سالها بهم یاد دادی که مهر بورزم و توقع نداشته باشم بهم یاد دادی که تلاش کنم و زود خسته نشم بهم یاد دادی که صبر کنم و گلایه نکنم و بهترین رفیق تنهایی هام بودی. وقتی خوشحال بودم تو بودی که باخنده هام میخندیدی و در لحظات غم و اندوهم دستهای گرمت روی شونه هام بهم آرامش می داد. به حرفام گوش میدادی و سنگ صبورم بودی. ...
25 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شایان جون می باشد